سه شنبه عصر قرار بود برم خونه. بلیط گرفته بودم.

سه شنبه شب هم شب قدر آخری بود. یعنی می دونستم  این شب سوم قدر رو تو اتوبوس هستم.

دانشگاه بودم. گوشی ام هم شارژش تموم داشت می شد. ساعت 1ونیم درس سیگنال داشتیم.

با خودم فکر کردم حالا چیکار کنم امشب رو؟ احیا رو چی کار کنم؟

تو ذهنم اومد برم مراسم احیای شب بیست و سوم سال گذشته حاج منصور ارضی رو دانلود کنم. ساعتای 1و25 اینا رفتم سرکلاس. دیدم گوشیم شارژ نداره و هیچ کی هم از بچه های تو کلاس شارژر نداشت. رفتم کلاس پایین از یکی از بچه های مهدسی مکانیک خودرو شارژر گرفتم. اتفاقا استادشون اومد سرکلاس در همون حین. استادشون استاد (مهدیا.) fود که ترم قبل الکترومغناطیس رو باهش افتاده بودم!

خلاصه وقتی برگشتم سرکلاس دیدم استاد (واثـ.) اومده. شارژر دستم بود. تا وارد شدم یکی از بچه ها گفت شارژرتو بده استاد!

ظاهرا استاد شارژر می خواسته . .

منم که دیگه کاری نمی تونستم بکنم جز دادن شارژر به استاد!

رفتم پشت میزم نشستم. یادم اومد لب تاپم همراهمه. سریع لب تاپو برداشتم و گفتم با خودم که برم از کلاس بیرون تو کلاس بغلی بزنم مراسم احیا دانلود بشه و لب تاپ رو بذارم و خودم برگردم سرکلاس.

داشتم از کلاس می رفتم بیرون که استاد گفت: داری میری شارژرت هم ببر!؟

گفتم نه الان برمی گردم. خلاصه رفتم و صوت مراسم شب بیست و سه سال قبل حاج منصور رو دانلود کردم.

کلاس ساعت 3 عصر اینا تموم شد. تازه آخر کلاس فهمیدیم استاد گوشیشو اشتباه زده تو شارژر. یعنی اصلا شارژ نشده بود گوشیش. یه نگاهی به ما کرد و گفت بردار شارژرتو.

خلاصه سریع اسنپ زدیم با رفقا و برگشتیم خوابگاه.

وسایل رو جمع کردم. قرآن اینا هم برداشتم برا شب. رفتم ترمینال. راه افتادیم طرف شهرمون.

وسطای راه یادم اومد لب تاپ رو برنداشتم اصلا!

گوشیم هم که بی شارژ بود.

خسته نباشم!

این بود شب بیست و سه ماه رمضون امسال ما!



خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها