سلام.

دلم باز هم گرفته. اصلا دله دیگه باید بگیره. مگه نه؟

چرا گرفته؟

از دست کارهام. از دست کارهام. از دست گناه هام. از دست بی معرفتی هام.

این همه لطف کرده تا اینجای عمرم به من. ولی من چی؟

شب تولدش. روز تولدش. باید دلشو بشکنم؟ باید گناه کنم؟

بخدا دیگه آقا خسته شدم.

دارم از خدا دور میشم. آقاجان .

نوکری هم بلد نیستم. خاک تو سر من که اسممو نوکر میذارم.

ولی آقا دلم خوش بود دیگه از روز تولد شما، دیگه تموم میشه این بی معرفتی هام.

ولی خب بازم . .

آقا راستی!

امشبم تولد برادرتونه . .

میشه .

میشه بازم این بی معرفتی هام رو ندید بگیری؟

میشه پیش خدا ، شفاعت این ذره ناچیز روی هم بکنی .

به حق قمر بنی هاشم .

باور کن آقا میخوام از امشب دیگه دستمو از تو دستت نکشم .

میدونم بدم آقا.

می دونم آبروت رو خیلی جاها بردم با کارهام. سر اینکه به ما میگن بچه هیئتی.

نمی دونم. دوست دارم فقط بنویسم .

اصلا بسه. بذار الان که 10 دقیقه تا اذونه یه مدح یا نوحه گوش کنم. شاید توفیق اشک نصیبمون شد.

خلاصه بگم! بازم با بار گناه اومدم دم در خونت.

این دفعه هم آقایی کن مث همیشه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها